دومین مرحله از مراحل چهار گانه ان وی سی ، شناسایی و ابراز احساس است . در مقاله قبلی به بررسی اولین مرحله از ان وی سی پرداختیم ، حال به دومین مرحله می پردازیم
این مقاله ، برگرفته شده از کتاب ارتباط بدون خشونت زبان زندگی نوشته مارشال روزنبرگ می باشد
رولو می روانکاو معتقد است که یک انسان بالغ ، قادر است بین احساسهای متفاوت در تجربیات بسیار قوی و شدید یا تجربیات حساس و بسیار ضعیف مثل قسمتهای مختلف موسیقی در یک سمفونی تفاوت بگذارد. با این حال طبق نظر رولو می خیلی از ما احساس های مان مثل نتهای شیپور محدود است
برای اینکه با احساس ها آشنا بشویم و آنرا شناسایی کنیم در ابتدا قصد داریم به موضوع مرتبط با احساسات بپردازیم ، اغلب ما احساسات را موضوع مهمی نمی دانیم چون با آن ، آشنا نیستیم و به اهمیت آن واقف نیستیم ، بگذارید با این موضوع مقاله را شروع کنیم اگر احساساتمان را شناسایی نکینم و ابراز نکنیم چه اتفاقی می افتد ؟
بهای سنگین احساس بیان نشده
مجموعه ی واژگان ما برای اسم گذاشتن روی آدمها غالباً از مجموعه ی واژگانمان برای توصیف احساسها بیشتر است.
من دوران 21 ساله ی مدرسه و دانشگاه ام را مرور کردم و نمیتوانم به یاد بیاورم که در تمام آن سالها کسی از من پرسیده باشد که چه احساسی داشته ام؟ احساسها چندان مهم نبودند. آنچه ارزش داشت "روش صحیح تفکر" بود که آن را هم افرادی که مرتبه و قدرتی داشتند تعریف میکردند.
ما یادگرفته ایم که دگر رهبرد باشیم به جای آنکه با خودمان مرتبط باشیم ما یاد گرفته ایم که "در مغزمان باشیم" و در جستجوی "چه چیزی دیگران فکر میکنند برای من درست است تا بگویم یا انجام دهم".
گفتگوی من و یکی از معلم هایم در نه سالگی نشان میددهد که بیگانگی از احساس ها چگونه آغاز میشود یک بار من خودم را از ترس چند پسر که بیرون از کلاس منتظر بودند تا کتکم بزنند مخفی کرده بودم. معلمی مرا دید و خواست که مدرسه را ترک کنم وقتی توضیح دادم چرا میترسم بیرون بروم گفت : پسر بزرگ نمیترسد چند سال بعد در ورزش این فکر در ذهنم تحکیم شد.
چون از نظر ،مربیان ورزشکارانی که از جان مایه بگذارند یعنی فارغ از درد بدنی به بازی ادامه بدهند خیلی ارزش دارند و من این را خوب یاد گرفته بودم یک ماه با مچ در رفته و درمان نشده فوتبال بازی کردم
در کارگاه آموزش ان وی سی یک دانشجوی در مورد هم اطاقی اش که صدای بلند ضبطش او را از خواب بیدار میکرد صحبت کرد. وقتی خواسته شد که احساسش را هنگام شنیدن صدای ضبط توضیح دهد :گفت من احساس میکنم که درست نیست در شب صدای ضبط آن قدر بلند باشد"
گفتم اگر کلمه ی "که " بعد از احساس بیاید جمله ی بعدی نظر توست نه احساست و قرار شد دوباره احساسش را بیان کند و او جمله اش را این طور تغییر داد:"من احساس میکنم وقتی کسی چنین کاری میکند به معنی اختلال شخصیتی است "
توضیح دادم که این هم نظر است نه احساس او کمی فکر کرد و سپس با خشم گفت: "من احساسی در مورد این چیزها ندارم." است که این دانشجوی احساس قوی و شدیدی داشت اما واضح متأسفانه نمی دانست که چگونه احساسش را شناسایی کند، چه رسد به ابراز آن، مشکل شناسایی و ابراز احساس همگانی است، و بنا بر تجربه ی من بیشتر ،وکلا ،مهندسان افسران ،پلیس مدیران شرکتها و کسانی که در ارتش کار میکنند افرادی میشوند که موقعیت شغلی شان آنان را از ابراز هیجان باز می دارد در خانواده هایی که همه ی اعضا از بیان عاطفه و احساس خودداری میکنند کار سخت خواهد شد.
من اغلب چنین جملاتی را میشنوم "نمیخواهم شما تصویر غلطی به دست آورید ، من با مرد فوق العاده خوبی ازدواج کرده ام ، اما هرگز من نمیدانم او چه احساسی دارد "
یکبار چنین زنی ناراضی همسرش را به کارگاه آموزشی آورد. همان طور که زن میگفت: "«من احساس میکنم با یک مجسمه ازدواج کرده ام" شوهر دقیقاً مثل یک مجسمه رفتار میکرد؛ ساکت و بی حرکت ، زن با عصبانیت به سمت من برگشت و گفت: "ببین! همیشه همین طور است می نشیند و حتی یک کلمه هم نمیگوید. زندگی با او مثل زندگی با یک مجسمه است"
گفتم به نظر میرسد شما احساس تنهایی میکنید و ارتباط عاطفی بیشتری با شوهرتان میخواهید وقتی جواب مثبت داد سعی کردم نشان
دهم جمله ای مثل "احساس میکنم با یک مجسمه زندگی میکنم احساس ها و امیالش را نمیرساند"
در حقیقت چنین جمله ای به جای دعوت به ارتباط بیشتر و با عواطف به صورت انتقاد شنیده میشود. علاوه بر این چنین جملاتی بیشتر باعث تحقق پیش بینی ما میشوند. به طور مثال شوهری که مورد انتقاد قرار گرفته و به او میگوییم مثل یک مجسمه رفتار میکند، عکس العملی نشان نمیدهد اما میرنجد و مأیوس می شود در نتیجه رفتار چنین فردی شبیه همان تصویر مجسمه ای میشود که همسرش برای او و خودش ساخته است.
مثالی از عدم ابراز شناسایی و ابراز احساسات
مدیران یک بیمارستان در مورد جلسه ی آینده شان با پزشکان بیمارستان بسیار مضطرب بودند زیرا طرح پشتیبانی آنها در جلسه ی قبل با ۱۷ رأی مخالف و یک رأی موافق پزشکان رد شده بود، آنها از من خواستند با آموزش ان وی سی چگونگی برخورد با همان پزشکان را در جلسه ی بعد برای بحث پیرامون همان طرح به آنها نشان دهم
در جلسه ی ایفای نقش ، در نقش مدیر این طور شروع کردم "راستش من می ترسم که این موضوع را طرح کنم" تصمیم گرفته بودم جلسه را با این جمله آغاز کنم چون حدس میزدم مدیران بیمارستان از مواجهه ی مجدد با پزشکان میترسیدند قبل از اینکه بتوانم ادامه دهم یکی از مدیران صحبت مرا قطع کرد تا اعتراض کند " تو واقعیت را فراموش کرده ای ما هرگز نمی توانیم نزد پزشکان اعتراف کنیم که ترسیده ایم."
وقتی پرسیدم چرا اظهار ترس غیر ممکن است، بدون تأمل پاسخ داد: «اگر ما قبول کنیم ترسیده ایم آنها فقط از ما انتقاد خواهند کرد" پاسخ او مرا متعجب نکرد چون از افراد بسیاری شنیده ام که میگویند نمیتوانند تصور کنند که احساسهایشان را در محیط کار ابراز کنند.
به هر حال وقتی شنیدم یکی از مدیران تصمیم گرفته آسیب پذیری اش را در آن جلسه حساس بیان کند خوشحال شدم. او به جای حالت همیشگی اش با قیافه ی کاملاً منطقی، عقلانی و بی هیجان . تصمیم گرفت احساس ترسش را به همراه دلایلی که برای تغییر رأی پزشکان داشت بیان کند
در پایان متوجه شد که عکس العمل پزشکان چقدر متفاوت شده است. او هم متعجب شد و هم خیالش راحت شد زیرا آنها متعجب به جای انتقاد ، موضع قبلی خود را تغییر دادند و در نهایت ۱۷ به یک از پروژه پشتیبانی کردند
مثال دوم
من آموزش ان وی سی را به شاگردان یک محله ی پایین شهر قبول کرده بودم. روز اول وقتی وارد اتاق شدم دانش آموزان که مشغول بحث و گفتگوی دوستانه بودند ساکت شدند سلام دادم و گفتم: «صبح به خیر!» اما جوابم سکوت بود احساس ناراحتی کردم اما ترسیدم چیزی درباره ی احساسم بگویم پس کارم را به حرفه ای ترین حالت شروع کردم، در این کلاس ما فرایند ارتباط را مطالعه میکنیم امیدوارم آن را در ارتباطاتتان چه در منزل و چه با دوستانتان مفید بیابید.
من به ارائه اطلاعات بیشتر درباره ی ان وی سی ادامه دادم تقریباً به نظر میرسید هیچ کس گوش نمیدهد دختری که کیفش را میگشت سوهانی بیرون کشید و مشغول سوهان زدن به ناخن هایش شد. شاگردان نزدیک پنجره چنان صورتشان را به شیشه چسبانده بودند انگار آنجا اتفاق خاصی در جریان است. آن قدر ناراحت شده بودم که ساکت شدم. ناگهان شاگردی که یقیناً شجاع تر از من بود با صدای بلند گفت: "تو از بودن با ما متنفری، نیستی؟"
خُشکم زد؛ خیلی سریع تشخیص دادم که با سعی در پنهان کردن ناراحتی ام چگونه به استنباط های اشتباه او کمک کرده بودم.
تأیید کردم که عصبی ام اما نه به این دلیل که بین شما ها هستم ، بلکه به این دلیل که غریبم و اینجا هیچ کس را نمیشناسم و وقتی وارد اتاق شدم دوست داشتم پذیرفته شوم.
بیان آسیب پذیری ام خیلی مؤثر بود. آنها شروع کردند به سؤال پرسیدن درباره ی من و صحبت کردن درباره ی خودشان و کنجکاوی خود را درباره ی ان وی سی نشان دادند.
شناسایی احساسات
وقتی می خواهیم احساس خود را بیان کنیم به جای کلمات گنگ و کلی لازم است کلمه ای که دقیقا همان احساس را بیان می کند به کار ببریم .
برای مثال بجایی اینکه بگوییم " من احساس خوبی در مورد آن دارم" کلمه خوب گنگ و کلی است می توانیم بگوییم
من خوشحالم ، هیجان زده ام ، راحتم و ....
برای اینکه بتوانیم با احساسات آشنا بشویم می توانیم فهرستی از احساسات مان را با کلمات مشخص می شود را روی برگه ای یاد داشت کنیم ، تهیه این فهرست کمک بسیار زیادی می کد تا با احساسات آشنا بشویم در ادامه لیستی از احساسات را تهیه کرده ایم
شما می توانید به عنوان یک تمرین جهت کسب بینش نسبت به خود به این لیست تعدادی را اضافه کنید
آرامش | خوشبختی | خوشحالی |
خوشی | استواری | دلباختگی |
اشتیاق | دلبستگی | اطمینان |
دلسوزی | افتخار | دلشادی |
پیروزی | دلگرمی | امیدواری |
تازگی | ذوق | بازیگوشی |
تحیر | تعحب | رافت |
بزرگی | جا افتادگی | رستگاری |
رضایت | سبک بالی | بی تابی |
بی خیالی | حیرانی | بی دغدغه گی |
بی غمی | خاطر جمعی | سرمستی |
غرور | مسحوری | سرور |
لذت | گرما | کنجکاوی |
آزردگی | بی حوصلگی | استیصال |
تنفر | اضطراب | تنهایی |
افسردگی | اندوه | بی طاقتی |
بی لیاقتی | بی کسی | حسرت |
حقارت | حماقت | پشیمانی |
خستگی | خشم | ترس |
بی ارزشی | بهت | حسودی |
خمودگی | بی حالی | دلمردگی |
خجالت | سرما | کسلی |
بیهودگی | سرافندگی | بدبختی |
بی میلی | بدگمانی | پوچی |
خستگی | تردید | خماری |
بی حالی | سرخوردگی | درماندگی |
دستپاچگی | سردی | دل اشوبه |
دلتنگی | دلخوری | کرختی |
دلزدگی | دلسردی | شرمساری |
کلافگی | کم رویی | کینه |
گناه | رخوت | عصبانیت |
رشک | عصبی | رنجش |
غرور | غریبی | مایوس |
غم | مردد | نارضایتی |
ناشکیبایی | ملالت | ناکامی |
هراس | ناتوانی | وحشت |
نفرت | یاس | نگرانی |
نکته مهم
با استفاده ی نابجایی از جمله "احساس میکنم" ابهام رایجی در زبان انگلیسی و همچنین در فارسی ایجاد میشود
این جمله را میگوییم بدون آنکه در واقع احساس مان را ابراز کنیم برای مثال در جمله ی "احساس میکنم با من عادلانه رفتار نشد"
اگر به جای احساس میکنم، فکر میکنم میشد بسیار دقیق تر بود به طور کلی وقتی کلمه احساس با موارد زیر همراه شود احساس ها به خوبی ابراز نمی شوند.
الف : کلماتی از قبیل که مثل، انگار که
مثال : 1. احساس می کنم که تو بهتر باید بدانی ، احساس میکنم مثل یک شکست خورده ام.
- احساس میکنم انگار که با یک مجسمه زندگی میکنم
ب : ضماير من ، تو ، او، آنها ، آن
- احساس میکنم من همیشه در حالت آماده باش هستم.
- احساس میکنم آن بی فایده است.
ج: اسم هایی که به افراد اشاره میکند
- احساس میکنم یگانه واقعاً مسئول بوده است.
- احساس میکنم رئیس من عوام فریب است.
بر عکس در زبان انگلیسی ]همچنین در فارسی الزامی[ برای استفاده از لغت احساس برای بیان ابراز یک احساس نیست ، مثلاً می توانیم بگوییم «احساس خشم میکنم ولی به سادگی میگوییم «خشمگینم.»
در ان وی سی کلماتی که احساس را توصیف میکنند از کلماتی که آنچه را "فکر میکنیم هستیم " بیان می کنند، جدا و متمایزند.
الف: توصیف آنچه فکر میکنیم که هستیم
1.من به عنوان یک نوازنده گیتار احساس بی کفایتی میکنم
در این جمله من به جای بیان واضح احساسم ، توانایی ام را به عنوان نوازنده ی گیتار ارزیابی می کنم
ب: بیان احساسهای حقیقی
- از خودم به عنوان نوازنده ی گیتار ناامیدم
- از خودم به عنوان نوازنده ی گیتار عصبانی ام.
- از خودم به عنوان نوازنده ی گیتار دلسردم
احساس واقعی پشت ارزیابی "بی کفایتی " از خود میتواند ناامیدی ، بی صبری ، دلسردی یا سایر عواطف باشد
همچنین تفکیک کلماتی که احساس های واقعی ما را بیان میکنند، از کلماتی که آنچه ما فکر میکنیم دیگران انجام میدهند را توصیف میکنند بسیار مفید است. نمونه های زیر مثال هایی است از آنچه " فکر میکنیم" که به سادگی با بیان احساس اشتباه میشوند
در حقیقت آنها به جای بیان آنچه احساس میکنیم، نشان میدهند که درباره ی رفتار دیگران چگونه فکر میکنیم
الف: "احساس میکنم برای مردمی که با آنها کار میکنم مهم نیستم" جمله ی "مهم نیستم" احساس گوینده را بیان نمیکند، بلکه نشان میدهد گوینده راجع به ارزیابی دیگران در مورد خودش چه فکری می کند
جملاتی چون "احساس غم میکنم یا احساس ناامیدی میکنم" بیانگر احساس گوینده است
ب: "احساس میکنم که درک نشده ام." در اینجا جمله ی درک نشده ام نشان دهنده ی احساس فرد نیست بلکه بیانگر ارزیابی او از سطح درک دیگران است. در چنین موقعیتی ممکن است گوینده احساس اضطراب ، رنجش و یا سایر عواطف داشته باشد.
ج: "احساس میکنم مورد بی توجهی قرار گرفته ام" این هم بیشتر تفسیری از اعمال دیگران است تا جمله ای واضح از چگونگی احساس فرد بدون شک هر یک از ما گاه فکر کرده ایم مورد بی توجهی قرار گرفته ایم ، اما احساس مان آرامش بوده است چون دوست داشته ایم به حال خودمان باشیم گاهی هم بوده که مورد بی توجهی قرار گرفته ایم و احساسمان رنجش بوده است
تمرین
اگر می خواهید بدانید در تشخیص جملاتی که احساس را توصیف می کنند هم عقیده هستیم، دور شماره ی جمله هایی که بیانگر ابراز احساس اند ، دایره بکشید
- احساس می کنم که تو مرا دوست نداری
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده نیستیم ، من عبارت " تو مرا دوست نداری" را احساس نمی دانم . به نظر من این جمله استنباط و تفکر گوینده را از احساس طرف مقابل نشان می دهد نه احساس گوینده. هر گاه که کلمات " من احساس می کنم " با کلماتی نظیر من ، تو ، او ، انها ، ان مثل ایا مثل اینکه کامل می شود معمولا آن چیزی نیست که من احساس بدانم . بیان احساس از نظر من این گونه است " ناراحتم" یا " من احساس ناراحتی می کنم "
- از اینکه می روی ناراحتم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده هستیم که این جمله، احساسی را بیان می کند
- وقتی آن را گفتی ترسیدم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده هستیم که این جمله، احساسی را بیان می کند
- وقتی به من خوش آمد نگفتی احساس کردم مورد بی توجهی قرار گرفتم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده نیستیم . من جمله ی " مورد بی توجهی قرار گرفتن " را احساس نمی دانم . به نظر من این جلمه نشان می دهد که گوینده فکر می کند شخص دیگری نسبت به او چه رفتاری انجام داده است . احساس ممکن این موقعیت به فرد دست دهد این گونه بیان می شود " وقتی هنگام ورود به من خوش آمد نگفتی احساس تنهایی کردم"
- از اینکه می توانی بیایی خوشحالم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده هستیم که این جمله ، احساسی را بیان می کند
- تو نفرت انگیز هستی
اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده نیستم . من جمله ی " نفرت انگیز هستی " را ابراز احساس نمی دانم . این جمله به نظر من، نشان دهنده ، آن چیزی است که گوینده در مورد فرد دیگری فکر می کند نه احساس گوینده . جمله ی که چنین احساسی را بیان می کند ممکم است این گونه باشد " احساس تنفر می کنم "
- دلم می خواهد تو را بزنم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده نیستیم . من جمله ی " دلم می خواهد تو را بزنم " را احساس نمی دانم . این جمله به نظر من آن چیزی است که گوینده تصور می کند که انجام دهد نه احساس گوینده. بیان احساس در چنین حالتی ممکن است این گونه باشد " عصبانی ام"
- احساس می کنم که درک نشده ام
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید ، هم عقیده نیستیم . من جمله ی " درک نشده ام " را احساس نمی دانم . این جمله به نظر من بیان کننده ان چیزی است که گوینده فکر می کند شخص دیگری انجام می دهد نه احساس گوینده . جمله ی که بیانگر این احساس باشد ممکن است این گونه باشد " احساس یاس می کنم " یا " من نا امید شده ام "
- احساس خوبی نسبت به آنچه تو برای من انجام دادی دارم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده هستیم . این احساس است که در این جمله بیان شده است . اگر چه کلمه خوب برای بیان احساس گنگ و کلی است . با استفاده از کلمات دیگر می توانیم احساس خود را واضح تر بیان کنیم به عنوان مثال در این جمله کلمات " راحت" " خوشحال" و"راغب" دقیق تر و مناسب اند
- بی ارزشم
پاسخ : اگر دور این شماره دایره کشیده اید هم عقیده نیسیتم . من جمله ی " بی ارزشم " را احساس نمی دانم . این جمله به نظر من ، آنچه را گوینده در مورد خودش فکر می کند ، بیان می کند نه احساس گوینده را . جمله ی که بیانگر این احساس باشد ممکن است این گونه باشد " من در موزد توانایی هایم شک دارم" یا " احساس بیچارگی می کنم"