معرفی شخصیت وابسته

 در ادامه مقاله های آشنایی با اختلالات شخصیت ، قصد داریم به اختلال شخصیت  وابسته بپردازیم این مقاله از سری مقالات اختلالات شخصیت برگرفته از کتاب عشق ویرانگر نوشته براد جانسون و کلی موری می باشد ما در  مقالات به 9 موضوع اصلی در این مورد می پردازیم

  1. قسمت اول : نشانه های اختلال شخصیت
  2. قسمت دوم : داستانی از اختلال شخصیت
  3. قسمت سوم : نکاتی از اختلال شخصیت
  4. قسمت چهارم : شخصیت وابسته چگونه شکل می گیرد؟
  5. قسمت پنجم : فرد وابسته به عنوان شریک زندگی
  6. قسمت ششم : چرا من مجذوب افراد وابسته می شوم؟
  7. قسمت هفتم : زندگی مشترک با محبوب وابسته
  8. قسمت هشتم : آیا درمان مؤثر واقع می شود؟
  9. قسمت نهم : چه زمانی باید رابطه را ترک کرد ؟

 

قسمت اول : نشانه های اختلال شخصیت

  1. فاقد قدرت تصمیم گیری در امور روزمره بدون اظهارنظر و کسب اطمینان از سوی شما و دیگران.
  2.  نیاز دارد که مسئولیت غالب حیطه های مهم زندگی خود را به عهده شما یا دیگران بگذارد.
  3. به خاطر هراس از طرد و تنهایی، از مخالفت با دیگران و اظهارنظر شخصی خود اجتناب می کند.
  4. به خاطر فقدان اعتماد نسبت به توانایی و قدرت ارزیابی خود، دشواری زیادی در شروع به انجام کاری و یا به اتمام رساندن آن دارد.
  5.  اهمیت زیادی برای حمایت از سوی دیگران قائل است و این سبب می شود که گاهی به خاطر دیگران تن به کارهایی بدهد که خوشایند خودش نیست.
  6.  هنگام تنهایی احساس ناراحتی و درماندگی می کند؛ زیرا از اینکه نتواند به تنهایی از خودش مراقبت کند، به شدت هراس دارد.
  7.  هنگامی که به پایان رابطه با فردی می رسد، به خاطر هراس از تنهایی به سرعت به جستجوی ایجاد روابط جدید می رود.
  8. به شدت نگران این است که به تنهایی نتواند از خودش مراقبت کند.

 

قسمت دوم  :داستانی از اختلال شخصیت

من در خانواده ای بسیار سنتی بزرگ شدم. پدرم حسابدار بود و مادرم که در ابتدا آموزگار مدرسه ابتدایی بود، به خاطر آنکه نقش مادری خود را بهتر ایفا کند، شغل خود را ترک گفت تا ساعات بیشتری را برای رسیدگی به برادرم و من داشته باشد. ما در یک شهر کوچک که همه افراد آن یکدیگر را می شناختند، زندگی می کردیم. به همین جهت در دوران مدرسه والدین من با دوستان و معلمین من در ارتباط نزدیک بودند.

من به خوبی به یاد دارم که چگونه هر روز که از مدرسه به خانه مان که سرشار از نشاط و شادمانی بود وارد می شدم، مادرم در خانه مراقب همه چیز بود و واقعا این او بود که زندگی را برای همه ما شاد و آسان کرده بود.

 پدرم نیز که تنها نان آور خانواده بود با مادرم زوج خوشبختی را تشکیل می دادند. مادرم در فعالیت های عام المنفعه مشارکت می جست و ناهارش را با دوستانش صرف می کرد و این حکایت از این داشت که ما خانواده واقعا خوشبختی بودیم.

من پس از پایان دبیرستان به شهر بزرگتری رفتم و در آن شهر با سهیلا آشنا شدم. او در آغاز قدری خجالتی به نظر می رسید. او واقعا دختر خوب و مهربانی بود. همین باعث شد که من پس از مدتی احساس کنم او را به خوبی می شناسم، زیرا احساس کردم که او هرکاری را به خاطر من انجام می دهد.

هنگامی که من و سهیلا یکدیگر را ملاقات کردیم، او در یک کتابخانه کار می کرد، دارای یک آپارتمان شخصی بود و تعدادی دوست صمیمی داشت. سهیلا به ظاهر فردی مستقل و اما همزمان ساده و دوست داشتنی به نظر می رسید و همین پیچیدگی شخصیتی، او را برای من دوست داشتنی تر می کرد. او از یک سو فردی توانا و از سوی دیگر بسیار نیازمند به من بود. من در آن زمان از خانواده خودم دور بودم و نیاز به فردی داشتم که از من حمایت و مراقبت کند و سهیلا همواره در کنار من بود. او آشپز ماهری بود و به نظر می رسید که مرا خیلی دوست دارد.

به زودی من و سهیلا به شدت عاشق یکدیگر شدیم و همین سبب شد تا من احساس کنم که رفتار سهیلا تغییر کرده و در مورد هر چیزی به من وابسته شده است. البته در آغاز وابستگی او شکل ظریفی داشت؛ تلفن های بسیار در مورد اینکه کجا هستم، چه کار می کنم و یا درباره نظر من در مورد کارهایی بود که او قصد انجام آنها را داشت، اما پس از مدتی این رفتار او شکل بسیار آزار دهنده ای به خود گرفت.

 هر چه بیشتر با زندگی خصوصی سهیلا آشنا گشتم، بیشتر متوجه شدم که دوستانش از او سوء استفاده می کنند. او از آن افرادی بود که همواره در خدمت دوستانش قرار داشت و دوستانش با او به مانند یک «دربان» رفتار می کردند. اگر چه من می دانستم که سهیلا از نحوه رفتاری که دوستانش با او داشتند، خوشش نمی آید، اما او همواره اجازه چنین رفتاری را به آنها می داد.

برای سهیلا تصمیم گیری بسیار سخت بود و تقریبا درباره هر چیزی نظر مرا می پرسید. به نظر می رسید که سهیلا هنگام تصمیم گیری تقریبأ دچار فلج فکری می شد.

 در چنین مواقعی اگر به من دسترسی نداشت، به مادرش با هر کس دیگری که می توانست به او کمک کند تلفن می کرد تا نظر او را در مورد کاری که قصد انجام آن را دارد، جویا شود. همچنین هنگامی که من در کنار او نبودم، بارها و بارها به من تلفن می کرد. برخی از روزها وقتی که حافظه تلفنی خودم را بازبینی می کردم، متوجه می شدم که او در طی چند ساعت، حدود بیست بار به من تلفن کرده است. هنگامی که از دست او عصبانی و ناامید می شدم، او به سرعت به گریه می افتاد، عذرخواهی می کرد و به دختر خوبی تبدیل می شد.

همچنان که رابطه ما گسترش بیشتری می یافت حالت انفعالی سهیلا شدیدتر شد. به طور مثال اگر چه ما دارای دو ایده مذهبی و سیاسی متفاوت از یکدیگر بودیم، اما سهلا هیچگاه در این باره با من بحث و جدل نمی کرد، و من گمان مانند من فکر نمی کند، عصبانی شوم و او را از خود برانم.

 من همواره سعی میکردم او را به بیان نقطه نظری که پیرامون مسائل مختلف دارد، ترغیب کنم. حتی گاهی از این موضوع عصبانی می شدم که چرا هیچگاه از دیدگاه خودش دفاع نمی کند، اما در این موارد او فقط با چشمانی اشک بار اتاق را ترک و با مادر یا یکی از دوستانش تماس می گرفت و ساعت ها پشت تلفن برای شان گریه می کرد و در نهایت به طرف من می آمد و از اینکه باعث ناراحتی من شده بود، معذرت خواهی می کرد.

 من سهیلا را واقعا دوست داشتم، اما دلم می خواست او فرد توانا و مستقلی باشد.

پس از مدتی من به این فکر افتادم که آیا این همان رابطه ای است که من در ابتدای آشنایی با سهیلا خواهان آن بودم؟ آیا من مایل به حمایت و مراقبت از سهیلا به گونه ای که او می پسندد هستم؟ آیا من مایل به رابطه عاطفی با فردی هستم که در هر کاری می خواهد به من تکیه کند؟ آیا من مایل هستم که همه تصمیمات مربوط به او را اتخاذ کنم؟ هنگامی که با هم بیرون می رفتیم، سهیلا حتی قادر به انتخاب یک رستوران برای صرف غذا نبود و انتخاب سینما نیز به عهده من بود.

 کم کم من به این نتیجه رسیدم که سهیلا از ترس اینکه مبادا از او جدا شوم، تن به هر کاری که من بخواهم می دهد، حتی اگر خوشایندش نباشد.

در نهایت، احساس کردم که در رابطه با سهیلا به بن بست رسیده ام. او همه تلاشش را می کرد تا رابطه ما همچنان پابرجا بماند، اما من می دانستم که رابطه ما رابطه سالمی نیست. از آنجایی که سهیلا فرد خوب و نازنینی بود، به سرعت او را ترک نکردم، بلکه فرایند جدایی ما مدت زمانی به طول انجامید تا او بتواند به زندگی بدون من عادت کند.

من به این نتیجه رسیده بودم که فرد مناسبی برای زندگی مشترک با او نیستم و من نیز نیاز به فردی داشتم که واقعا شریک زندگی من باشد و در مواقعی این قدرت را داشته باشد که من به او تکیه کنم. من خواهان فردی نبودم که همواره مسئولیت شاد کردن او بر عهده من باشد. اگر چه امروز که به آن دوران نگاه می کنم، خوشحالم که از او جدا شدم، اما از سوی دیگر از اینکه قلب او را شکستم تا مدت زیادی احساس گناه می کردم.

 

قسمت سوم : نکاتی از شخصیت وابسته

شخصیت وابسته ویژگی برجسته شخصیت وابسته این است که نیاز شدید به مراقبت شدن دارد. چنین فردی اعتماد به نفس بسیار پایینی دارد و سخت به دنبال کسب راهنمایی و اطمینان خاطر از سوی دیگران است. او همواره تلاش دارد تا اطرافیانش را از خودش راضی نگه دارد. در حقیقت، افراد وابسته را می توان به عنوان افرادی خوب، مهربان و با گذشت توصیف کرد. با وجود این، آنها آنقدر به طرف مقابل رابطه خود می چسبند که او را از خود می رنجانند.

فرد وابسته فاقد روحیه مستقل است و هنگامی که فردی آشنا در کنارش نباشد، احساس بیچارگی می کند. او برای آنکه حمایت دیگران را از دست ندهد در روابط خود با دیگران، از بالاترین سطح هماهنگی و همنوایی برخودار است.

فردی که در آغاز آشنایی بسیار راحت و حرف گوش کن به نظر می رسد، می تواند یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته باشد. البته یک محبوب وابسته هیچگاه به طور عمیق و واقعی تغییر نمی یابد و شما تنها می توانید تا حدی شدت اختلال او را کاهش دهید تا بتوانید زندگی راحت تری با او داشته باشید. زیرا در صورت شدت زیاد این اختلال، شما در برخی مواقع به این باور می رسید که محبوب شما از نظر روانی در حد یک کودک خردسال است و در واقع شما به جای همسرداری، مشغول بچه داری هستید.

به علاوه، تلاش برای مستقل ساختن فرد وابسته می تواند به اضطراب و اندوه او منجر گردد. جالب تر اینکه هنگامی که محبوب یک فرد وابسته از او می خواهد مستقلانه تر عمل کند، فرد وابسته بیش از پیش به او وابسته شده و نیازمندی بیشتری به او پیدا می کند.

احساس اضطراب و احساس عدم امنیت موتور حرکتی یک فرد وابسته را تشکیل می دهند. از نقطه نظر فرایند فکری نیز همواره توقع داشته باشید که محبوب وابسته شما فردی ساده لوح و تلقین پذیر جلوه کند.

او غالبا وجود هرگونه مشکلی را در زندگی و از جمله در رابطه با شما انکار می کند و تنها چیزی که برای او فاجعه آمیز و وحشتناک تلقی می شود این است که شما او را ترک کنید.

همچنین یک فرد وابسته از تعارض مزمن در زمینه عدم اعتماد به دیگران رنج می برد. او دارای ترس نامعقول در مورد وانهاده شدن از سوی دیگران است و به همین دلیل سخت در جستجوی این است که دیگران او را مطمئن سازند که نسبت به او وفادار خواهند بود و او را همچنان دوست خواهند داشت.

افراد وابسته به ندرت رهبری گروهی را برای انجام کاری یا تحقق هدفی برعهده می گیرند و اگر دست به چنین کاری بزنند، از قبل نظر دیگران را به منظور کسب اطمینان خاطر لازم جویا می شوند.

اوج بازدهی کاری آنها هنگامی است که وظایفی برای آنها تعیین شده و به طور مستمر مورد تشویق و تحسین قرار گیرند. در غیراین صورت احتمالا آنها کار خود را با موفقیت به پایان نخواهند برد. یک فرد وابسته در درون خود عمیقا احساس بی عرضگی و بی کفایتی می کند، که در نهایت به احساس ناشایستگی عمیق او منجر می گردد.

فرد وابسته نیاز به دیگران دارد و همواره سعی دارد اطراف خود را مملو از افرادی سازد که نیازهای او را برآورده می سازند. اگر بنا به دلایلی رابطه او با فردی مهم پایان یابد، او به سرعت به دنبال ایجاد رابطه جدیدی می رود تا دوباره منبعی برای تأمین نیاز خود به حمایت و مراقبت فراهم سازد. تجربه افراد نزدیک به فرد وابسته نشان می دهد که آنها به طور مداوم از یک رابطه عاطفی ناخوشایند به درون رابطه عاطفی ناخوشایند دیگری می روند.

 

قسمت چهارم : شخصیت وابسته چگونه شکل می گیرد؟

گذشته از دیگر عوامل احتمالی، به نظر می رسد که فرد وابسته در دوران کودکی تحت تربیت والدین بسیار کنترلگر و مراقبت کننده و بسیار با محبت قرار داشته است. شاید یک یا هر دو والدین او تلاش داشته اند تا همه نیازهای او را برآورده سازند و در این راستا نه تنها او را ترغیب به کسب استقلال نکرده اند، بلکه با ترغیب او به اتکا کردن به والدین فداکار خود هرگونه تلاش او برای کسب استقلال را با ناکامی مواجه ساخته اند.

بنابراین، چنین کودکی هیچگاه تصمیم گیری و نحوه برآورده ساختن نیازهای خود را یاد نمی گیرد. چنین کودکی حتی ممکن است از سوی همسالان خود نیز به عنوان فردی «لوس» و «بچه ننه» شناخته شود. این گونه تجربه ها همراه با استعداد ذاتی ترس از تنهایی، موجب شکل گیری اختلال شخصیت وابسته می شود.

به طور کلی بروز اختلال شخصیت وابسته در میان زنان در مقایسه با مردان بسیار بیشتر است. این تفاوت معنی دار می تواند ریشه در چند دلیل عمده داشته باشد. در درجه اول دختران در اوایل کودکی خود بیش از پسران تشویق به وابسته بودن به دیگران می شوند.

دختران تشویق می شوند که افرادی حامی و مراقبت کننده باشند و نیازهای دیگران به ویژه مردان را بر نیازهای خود ترجیح دهند.

 دوم اینکه در برخی فرهنگ ها، دختران وابسته، منفعل، خدمتگزار و فداکار را بر دختران مستقل، فعال و خود محور ترجیح می دهند. به عنوان آخرین دلیل نیز باید گفت که در شرایط استرس آور، زنان و مردان ممکن است واکنش هایی متفاوت از یکدیگر نشان دهند. در چنین شرایطی یک مرد ممکن است به خشونت یا دیگر استراتژی های غیرانفعالی متوسل شود، در حالی که یک زن احتمالا به گریه، فرار و یا دیگر استراتژی های انفعالی روی می آورد.

 

قسمت پنجم : فرد وابسته به عنوان شریک زندگی

اگر شما تا به حال زندگی مشترک با فردی وابسته را تجربه کرده اید، می دانید که اینگونه زندگی تا چه حد می تواند خسته کننده و رنج آور باشد. رابطه ای که در ابتدا شیرین و جذاب به نظر می رسید، به تدریج به رابطه ای محدود کننده و توان فرسا مبدل می گردد

اگر محبوب کنونی شما فردی وابسته است، احتمالا تقاضاهای او از شما به تدریج تا جایی افزایش یافته است که برآورده ساختن آنها غالب اوقات زندگی شما را به خود اختصاص داده است. به نظر می رسد که برای محبوب شما تلاش برای مستقل شدن، آنچنان جایی در زندگی او ندارد. جالب تر اینکه هر چه شما او را بیشتر به کسب استقلال تشویق کنید، احساس عدم امنیت بیشتری کرده، وابستگی او به شما بیشتر و بیشتر می گردد.

 به علاوه، محبوب شما از آنچنان توان عاطفی برخوردار نیست که به شما اجازه دهد که قدری هم برای خودتان زندگی کنید. در نهایت، چنین چیزی ممکن است به رنجش و خشم شما از رابطه با او منجر شود. از سوی دیگر هرگونه حد و مرز ارتباطی برای او همچنان که گفته شد او را به شما وابسته تر و نیازمندتر می سازد.

این چرخه معیوب گاهی می تواند شکل بسیار طاقت فرسا و خسته کننده ای به خود بگیرد.

به راستی مشکل اساسی چیست؟ در پاسخ باید گفت که محبوب شما فاقد مهارت با اعتماد به نفس لازم برای برقراری یک رابطه عاطفی دوسویه و برابر است.

پرسش اساسی در اینجا این است: آیا شما توان برآورده کردن تمام نیازهای او را دارید؟ چنین رابطهای احتمالا از توازن عاطفی برخوردار نیست و نقش شما در این رابطه نقش یک والد (و نه یک عاشق ) است و چنین چیزی در رابطه با یک فرد وابسته نمی تواند تعجب آور باشد.

فرسودگی روانی شدید از ویژگی های رابطه عاطفی با فرد وابسته به شمار می رود تا جایی که در نهایت هر دو طرف رابطه، با بحران شدید در رابطه عاطفی خود روبه رو شده و متوجه می شوند که رابطه آنها نمی تواند خواسته های شان را برآورده سازد.

به طور خلاصه باید گفت نیازهای عاطفی فرد وابسته چنان زیاد و خسته کننده است که فرد محبوب خود را از پای در آورده و در نهایت رابطه با او را دچار بحران می سازد. فرد وابسته نیازمند توجه، محبت، مراقبت و حمایت مداوم است و این همان چیزی است که در نهایت محبوب او را از نظر روانی خسته و فرسوده می سازد.

 به همین جهت باید گفت زندگی با فرد وابسته به این معناست که شما از طاقت و تحمل بالا در مدت زمان طولانی برخوردار باشید.

 

قسمت ششم : چرا من مجذوب افراد وابسته می شوم؟

به راستی چرا شما جذب فرد وابسته شده اید؟ یا اینکه چرا همواره وارد رابطه عاطفی با افراد وابسته می شوید؟ رابطه عاطفی با فرد وابسته به این معناست که شما با فردی وارد رابطه عاطفی شده اید که:

  1. بدون کسب راهنمایی از دیگران تصمیم گیری برایش دشوار است.
  2.  نیازمند آن است که دیگران مسئولیت همه حیطه های زندگی او را به عهده بگیرند.
  3.  به سبب ترس از تنها شدن، به ندرت با دیگران مخالفت می کند.
  4.  شروع کارهای مهم برایش دشوار است.
  5.  هنگام تنهایی احساس ناراحتی و درماندگی می کند.
  6.  هنگامی که رابطه قدیمی اش پایان می یابد به سرعت به ایجاد رابطه ای جدید می پردازد.
  7.  ترس از این دارد که در تنهایی نتواند از خودش مراقبت کند

بزرگترین عامل در جذب مکرر فرد به رابطه عاطفی با افراد وابسته، نیاز آنها به حمایت و مراقبت از دیگران است. برخی از ما تمایل داریم که به دنبال افراد وابسته بگردیم و از آنها مراقبت کنیم. در واقع ما با دیدن فرد وابسته ای که در ارتباط با ما به دنبال کسب امنیت، راحتی و اطمینان خاطر است، بنابه تمایل عمیق درونی خود تحریک می شویم که نیازهای آنها را برآورده سازیم. شاید شما در همان دوران کودکی، شروع به مراقبت و حمایت از والدین، خواهران و برادران و یا دیگر افراد حاضر در محیط زندگی خود کرده اید و در قبال آن، به گونه ای پاداش یافته اند.

همچنین برخی از افراد نحوه رفتار افراد وابسته را جذاب و دوست داشتنی می یابند. شاید والد جنس مخالف شما دارای چنین رفتارهایی بوده است یا شاید همواره جذب ویژگی دوست داشتنی فردی می شده اید که از عزت نفس پایینی برخوردار بوده است و با تکرار این الگو، اکنون نیز همواره با افرادی رابطه عاطفی برقرار می کنید که از وابستگی جدی و مزمن به دیگران رنج می برند.

بارها این اتفاق می افتد که برخی از ما که نیاز شدیدی به کسب تأیید از دیگران داریم، یکی پس از دیگری وارد رابطه عاطفی با افراد وابسته می شویم؛ زیرا این نوع افراد معمولا تمام توجه و انرژی خود را صرف فردی می کنند که به تازگی با او وارد رابطه عاطفی شده اند.

دیگر عامل نیرومندی که سبب می شود عده ای از افراد پس از پی بردن به زیان بخش بودن رابطه خود با فرد وابسته، همچنان در رابطه با او باقی بمانند، ترس است. برخی از ما به شدت از شکستن دل فردی که روحیه ضعیف و نیازمندی دارد، هراس داریم.

چنان که هر وقت می خواهیم به رابطه خودمان با او پایان دهیم، با دیدن اندوه شدید محبوب وابسته خود، به شدت ناراحت می شویم و در نتیجه، خودمان را متقاعد میکنیم که «شرایط آنقدر هم که فکر می کنیم بد نیست» و یا اینکه به خودمان می گوییم: «پس از قطع رابطه با او از شدت احساس گناه نمی توانم زندگی خوبی داشته باشم.

 

قسمت هفتم : زندگی مشترک با محبوب وابسته

همچنان که ملاحظه کردید زندگی مشترک با فرد وابسته از نظر روانی می تواند بسیار جان فرسا و خسته کننده باشد. در اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا شما می توانید برای مدت نامعلومی با فرد وابسته زندگی کنید؟ چیزی که بایستی مورد ملاحظه قرار گیرد، این است که آیا محبوب شما از ماهیت رابطه با شما دلگیر است؟

احتمال تغییر فرد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، بستگی دارد که او تا چه اندازه ای مایل به تغییر دادن خویش است و تا چه اندازه ای نسبت به عدم کارآمدی رفتارهایش بینش دارد. افراد وابسته با توجه به وضعیت روانی خود از بینش یابی محدودی برخوردار هستند، و به همین دلیل هنگامی که در رابطه خود با دیگران به بن بست می رسند، به سرزنش دیگران می پردازند

اگر شما دوست دارید به رابطه با محبوب وابسته خود ادامه دهید، توصیه های زیر می تواند تا حدی به رابطه میان شما و محبوب تان کمک کند.

  1. نسبت به درمان محبوب خود زیاد خوش بین نباشید

تغییر، نیاز به زمان و انگیزه فراوان دارد. تجربه های درمانی ما  نشانگر این است که وقتی زوجی که یکی از آنها مبتلا به اختلال شخصیت وابسته است، اقدام به درمان می کنند، به طور حتم رابطه آنها دچار بحران شده است.

در این رابطه غالبأ فرد وابسته در ترس شدید از احتمال ترک محبوب خود به سر می برد و همزمان خودش از اینکه تا این اندازه به محبوبش وابسته است، خسته شده و معمولا دچار افسردگی و اضطراب است. در اینجا بایستی به این نکته اشاره کنیم که در بهترین شرایط درمانی نیز تغییر چندانی در رفتار محبوب شما رخ نخواهد داد.

نکته دیگر اینکه احتمال زیادی وجود دارد که محبوب تان فقط به خاطر خوشایند شما اقدام به درمان کند، که در این صورت به ندرت نتیجه ای مثبت از درمان حاصل می گردد.

  1. به او کمک کنید که به تدریج خودش اقدام به تصمیم گیری کند.

 در مجله های معروف پیرامون تربیت فرزند غالبأ به والدین توصیه می شود برای آنکه به فرزندان شان تصمیم گیری را بیاموزند، آنها را ترغیب به انتخاب کنند. چنین چیزی موجب شکل گیری احساس کفایت و عزت نفس در آنها خواهد شد.

 بنابراین، اگر محبوب شما نمی تواند در مورد نوع لباسی که می خواهد بپوشد، تصمیم بگیرد. به او بگویید: «من هر دو رنگ قرمز و سبز را دوست دارم، حالا خودت میان این دو رنگ یکی را انتخاب کن»..

همچنین با تقویت مثبت رفتارهای مستقلانه او می توانیم احتمال آن رفتارها را در آینده افزایش دهیم. برخی اوقات ما رفتارهای ناخوشایند دیگران را به طور ناخواسته تقویت می کنیم. به طور مثال اگر ما به جیغ و داد غیرقابل تحمل یک کودک، با دادن چیزی که می خواهد، پایان بخشیم، کودک مزبور یاد می گیرد که می تواند در صورت لزوم از طریق جیغ و داد کردن به خواسته خود برسد.

بدین ترتیب، حلقه معیوبی در این رابطه تشکیل می شود که هر چه بیشتر شما به خواسته های نامعقول چنین کودکی تن می دهید، جیغ و داد او در موارد مختلف بیشتر و بیشتر شده و به عنوان یک الگوی رفتاری ثبیت می گردد.

اکنون به محبوب وابسته خود فکر کنید. آیا هنگامی که محبوب شما ناراحت است، احساس گناه می کنید و آنچه را که او از شما تقاضا می کند، در اختیارش قرار می دهید؟ اگر پاسخ شما مثبت باشد، حال این پرسش مطرح می گردد که اگر شما رفتارهای مبنی بر وابستگی را در محبوب خود تقویت می کنید، چرا از وجود و تداوم چنین رفتارهایی تعجب می کنید؟ اکنون زمان آن فرا رسیده است که به نقش خود در رابطه با او بیاندیشید. آیا راهی برای توقف چرخه معیوب مزبور وجود دارد؟ آیا می توانید با تعیین حد و مرزهای معقول و قاطعانه و دادن تقویت لازم، محبوب خود را به سمت اتخاذ تصمیم در مورد زندگی خودش سوق دهید

  1. دنیای محبوب خود را گسترش دهید

دنیای اجتماعی یک فرد وابسته تا حدود زیادی محدود است. چنین فردی غالبا معدودی دوست صمیمی دارد که مراقبت های موردنیازش را به او ارائه می دهند. " تحقیقات نشان می دهد هر چه شبکه حمایت اجتماعی یک فرد گسترش بیشتری داشته باشد، او خوشحال تر و از سلامت روانی بیشتری برخوردار خواهد بود.

از آنجایی که مهمترین مشغله ذهنی فرد وابسته حمایت از خودش در قبال تنهایی است، از کسب هرگونه موفقیت و نمایش شایستگی های خود اجتناب می کند. زیرا این مطمئن ترین راه برای این است که به دیگران نشان دهد تا چه اندازه به حمایت و مراقبت آنها نیاز دارد. به طور مثال بسیار دیده می شود که فرد وابسته فاقد گواهینامه رانندگی است، زندگی مستقلی ندارد و یا به تنهایی نمی تواند خود را برای مصاحبه شغلی آماده سازد

افراد وابسته معمولا از اینکه در انجام کاری صاحب نظر شوند، اجتناب می کنند، اما اکنون زمان آن است که شما در تصمیم گیری های خود نظر او را نیز جویا شوید. به طور مثال از او بپرسید: امشب برای صرف شام به کدام رستوران برویم؟ و یا فردا شب کدامیک از لباس هایم را بپوشم بهتر است؟ غالبا افراد وابسته به خاطر ترس از آزردن طرف مقابل از ابراز نظر خودداری می کنند.

 برای آنکه او را در زمینه ابراز نظر تقویت کنید، از موارد کم اهمیت برای نظرخواهی از او شروع کنید و به تدریج به سمت مسایل مهمتر حرکت کنید، تا اینکه در نهایت، محبوب شما به اعتماد به نفس و عزت نفس لازم دست یابد.

 

قسمت هشتم : آیا درمان مؤثر واقع می شود؟

اگر شما قصد دارید که همچنان در رابطه با محبوب وابسته خود باقی بمانید، به طور حتم، گاهی به فکر روان درمانی می افتید. مشاوره شما با یک فرد متخصص می تواند در شکل گیری مهارت های لازم برای یک رابطه سالم مؤثر واقع شود.

 اجازه دهید خبر خوبی به شما بدهم، افراد وابسته در مقایسه با افراد مبتلا به دیگر انواع اختلال شخصیت، انگیزه بیشتری برای تغییر از خود نشان می دهند و پیش آگهی درمان آنها تا حدی خوب است.

 محبوب تان ممکن است خودش نیز از اینکه رابطه اش با شما به خوبی پیش نمی رود، مضطرب و ناراحت باشد. در نتیجه، ممکن است او خود اقدام به درمان کرده و سبک ارتباطی اش را تغییر داده و احساس بهتری نسبت به خود پیدا کند.

یک فرد وابسته غالبا با دریافت تأیید و توجهی که در رابطه درمانی با درمانگر پیدا می کند، به زودی مشتاق به ادامه درمان می گردد. مدتی پس از شروع به درمان و دریافت حمایت و توجه کافی از سوی درمانگر، دیگر نیازی به ترغیب دیگران برای ادامه درمان ندارد و خودش مشتاقانه به آن ادامه می دهد، اما مشکلی که وجود دارد این است که برخی مواقع، فرد وابسته به شدت وابسته درمانگر خود می گردد. البته این وظیفه درمانگر است که همواره فرد وابسته را از وابستگی بیش از حد به خودش (درمانگر) باز داشته و او را به سمت کسب استقلال سوق دهد.

اگر چه پیش آگهی درمان فرد وابسته که از انگیزه کافی برخوردار باشد، امیدوارکننده است، اما باید دانست که درمان او در مدت زمانی نسبتا طولانی اتفاق خواهد افتاد. بنابراین، به نقش درمانی خود در این مدت توجه کافی داشته باشید. و در طی این مدت رابطه خود را با او اصلاح کنید تا او نیز به تدریج وابستگی اش به شما را کاهش دهد. در غیر این صورت شما در برابر تصمیم گیری دشواری قرار خواهید گرفت: همچنان به رابطه خود با او ادامه دهید، یا از او جدا شوید؟

 

قسمت نهم : چه زمانی باید رابطه را ترک کرد ؟

همچنان که تا اینجا متوجه شده اید، زندگی مشترک با فرد وابسته بسیار دشوار است. البته ترک عاطفی افراد مبتلا به اختلال شخصیت کار ساده ای نیست، اما برخلاف فرد پارانوئید و فرد ضد اجتماعی که می تواند ترک عاطفی آنها خطراتی را در برداشته باشد و برخلاف فرد اسکیزوئید که بود و نبود محبوبش برایش فرقی نمی کند، فرد وابسته در مواجهه با ترک محبوبش از نظر عاطفی بسیار پریشان حال می گردد.

 اگر شما طاقت دیدن پریشانی محبوب وابسته خود را ندارید، بنابراین فرایند قطع رابطه با او برای شما بسیار دردناک خواهد بود. بنابراین، به هنگام جدایی و حتی مدتی پس از آن انتظار التماس و گریه های شدید را از جانب او داشته باشید.

 همچنین انتظار این را داشته باشید که دچار احساس گناه شده و از کرده خود احساس شرمندگی کنید، هر چند که اطمینان داشته باشید خوب و محترمانه به رابطه با محبوب سابق خود پایان داده اید.

ترک محبوب وابسته تا حدی مستلزم قاطعیت شما و برگشت ناپذیری شما از تصمیمی است که گرفته اید. بنابراین، به شما توصیه می شود تا رفع بحران مزبور از کمک دوستان و اعضای خانواده خود بهره مند شوید. آنها به شما اطمینان خاطر خواهند داد که شما فرد سنگدل و ظالمی نیستید و فقط به رابطه با فردی پایان داده اید که نمی توانست شریک زندگی خوبی برای شما باشد.

خلاصه یک فرد وابسته بزرگسال عطش سیری ناپذیری نسبت به حمایت و مراقبت از سوی دیگران دارد. چنین فردی به شریک زندگی خود، بسیار وابسته می شود و تقاضاهای فراوانی در جهت حمایت و مراقبت از خویش خواهد داشت. هرگونه تلاشی برای ترغیب فرد وابسته به کسب استقلال موجب اضطراب و افسردگی او خواهد شد.

 رابطه عاطفی با فرد وابسته پس از مدتی از حالت معمول خود خارج شده و به حالت والد- فرزندی در خواهد آمد و در نهایت، رابطه ای که روزی خوشایند به نظر می رسید، حالت خسته کننده و توانفرسایی به خود خواهد گرفت. اگر شما از آن دسته افرادی هستید که در جستجوی یک رابطه عاطفی دو سویه و مسئولانه و بالغانه هستید، فرد وابسته نمی تواند گزینه مناسبی برای شما باشد.

دانلود مقاله

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده

جستجو در مقالات

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش