در چند مقاله قبل به بررسی خانواده های پدر سالار پرداختیم ، در ادامه این سری از مقالات به موضوع فرزند سالاری خواهیم پرداخت
منظور از فرزند سالاری اصطلاحی است برای بیان مفهوم سیطره و حکومت فرزندان بر والدین ولی از آن جایی که فرزندان به لحاظ آگاهی ، سن و تجربه هیچ گونه برتری ندارند در نگاه اول این نوع کنترل طلبی فاقد مشروعیت و غیر منطقی و حتی غیر ممکن به نظر می رسد حال آن که عملاً ما شاهد هستیم که در برخی خانواده ها تعامل والدین - فرزندان به گونه ای است که والدین در خدمت فرزندان هستند و یا به عبارتی فرزندان بر والدین خود سیطره و کنترل دارند
والدین دل نازک و والدین آشفته
همه ی والدین فرزند سالار شبیه هم نیستند اگرچه همه ی آنها توانایی مدیریت امور فرزندان را ندارند و در عمل فاقد اقتدار لازم هستند ولی تفاوت های آنها باعث شده که ما بتوانیم دو گروه کلی از والدین فرزند سالار را از یکدیگر تفکیک کنیم.
گروه اول آنهایی هستند که نسبت به بچه ها محبّت زیادی نشان میدهند حاضرند برای خوشبختی و سعادت آنها هر کاری انجام دهند ولی اشکال کار آن است که این والدین نمی توانند امورات بچه ها و اعضای خانواده را به خوبی مدیریت کنند ما به این گروه والدین دل نازک می گوییم
گروه دوم آنهایی هستند که به محبت چندانی نسبت به بچه ها نشان می دهند و نه مدیریت کافی در امور خانواده اعمال می کنند این گروه اگر چه بسیار اندک هستند ولی چون کم و بیش در جامعه مشاهده می شوند و در این تقسیم بندی زیر مجموعه ی والدین فرزند سالار قرار میگیرند باید به آنها اشاره کنیم ما به این گروه که عمدتاً جزو اقشار فاقد مسؤولیت و هویت اجتماعی هستند و زندگی نابه سامانی دارند والدین آشفته میگویم افراد معتاد، کارتن خواب و... جزو این گروه محسوب می شوند
به نظر شما اساس و پایه ی سیطره جویی فرزندان، مبتنی بر چیست؟ اگر به واژه ی احساسات اشاره کرده اید درست حدس زده اید چرا که فرزندان نه عقل بیشتری از والدین خود دارند و نه آگاهی یا تجربه ی بیشتر بنابراین تنها چیزی که میتواند مبنای تفاوت و به شکل نادرستی موجب سیطره جویی فرزندان شود زاویه ی دید کودکانه و احساسات خاص آن هاست.
اصول و ارکان تربیت فرزند سالار
مدیریت ضعیف ، استفاده ی زیاد از تشویق ، استفاده ی گه گاهی از تنبیه ، ناآگاهی از شیوه ی صحیح سخن گفتن و یا گوش کردن ، سازش بیش از حد با فرزندان و... از جمله اصول و ارکان تربیت فرزند سالار است . در چنین خانواده ای فرزندان آزادی عمل بسیار داشته و والدین در سختی و فشار غیرقابل تصوری به سر می برند اما برخلاف زحمت زیادی که می کشند نتیجه ی چندان مطلوبی دریافت نمی کنند
ببینید شیوه ی تربیتی شما تا چه اندازه به تربیت فرزند سالار نزدیک است؟
چشم انداز تربیتی خانواده های فرزند سالار |
| ||
| انتظار والدین این است که بچه ها :
| نتیجه ی تربیت آن است که بچه ها:
| |
استفاده یا سوء استفاده از آزادی
در این شیوه ی تربیتی بچه ها آزادی فراوان و بی حد و حصر دارند. چنین والدینی، خواسته یا ناخواسته حد و حدودی برای بچه نمی گذارند و یا اگر می گذارند به سادگی از قواعد و اصول خود صرف نظر کرده و نسبت به اجرای آن پابند نیستند. فرزندان چنین خانواده هایی از راهنمایی های خردمندانه ی والدین محروم هستند و معمولاً بسیار حساس و زود رنج و اصطلاحاً «نُنُر» می شوند .
چنین کودکانی از والدین خود چه می آموزند؟
کودکانی که بدون محدودیت و در آزادی کامل یا هرج و مرج بزرگ می شوند در آموختن مسؤولیت های اجتماعی با مشکلات فراوان مواجه می شوند آنها با دیگران کنار نمی آیند و هر کاری را که خود دوست داشته باشند انجام می دهند.
در ضمن این کودکان توجه به احساسات و حقوق دیگران را نیز یاد نمی گیرند و در اولین تعاملات اجتماعی با هم سن و سالهای خود به مشکل می خورند
فقدان نوع دوستی ،عدم رعایت احترام والدین و دیگر بزرگسالان و خودپنداره های کاذب به صورت خود بزرگ بینی یا احساس حقارت های نابجا اگر چه جزو پیامدهای قطعی این سبک فرزندپروری نیست ولی اکثراً فرزندان چنین خانواده هایی با آن دست به گریبان هستند.
انواع عدم اقتدار
تقریبا بعید و محال به نظر می رسد که والدی آگاهانه و از روی اختیار و رضایت سبک فرزند سالاری را به عنوان شیوه ی تربیتی فرزندانش انتخاب کند اما علی رغم این امر فرزند سالاری به عنوان یک پدیده ی تازه در عصر حاضر رو به شیوع است بنابر این سوالی که پیش می آید این است که چرا و چگونه برخی والدین چنین سبکی را اختیار می کنند
چه بسا که والدین به اکراه و یا به ناگزیر به فرزند سالاری تن داده باشند؟ و یا این که در ابتدای تربیت فرزندان با شیوه ی تربیت پدرسالار شروع کرده و به تدریج بدون این که متوجه شوند به این سمت کشیده شده اند
ما برای پاسخ به این سؤال و با توجه به این که اساس فرزند سالاری را در عدم اقتداری و سستی والدین خلاصه کردیم به چهار نوع عدم اقتدار که نشان دهنده ی چهار گروه از والدین فرزند سالار است اشاره می کنیم
- عدم اقتدار حاصل عدم آگاهی از لزوم هدایت فرزندان
اولین احتمال منطقی این است که عدم اقتدار حاصل عدم آگاهی باشد. ولی این گروه حتی در صورت امکان وجود ، بسیار نادر هستند چرا که طبع بشر به نحوی است که در موقعیت های مبهم و به فرض عدم آگاهی کافی ، بجای تعلل و توقف ، سریعا به غرایز حیوانی متوسل می شود و با اتکا به قدرت بدنی و کثرت تجربه ، والدین را شایسته مدیریت و رهبری خانواده خواهد دانست. در ضمن فرزند سالاری پدیده ای جدید است و در طول تاریخ هیچ سابقه نداشته است. از این رو عدم آگاهی از شیوه های صحیح تربیتی نمی تواند توجیه صحیح و قابل توجهی باشد.
- عدم اقتدار حاصل از عدم توانایی
دومین احتمال که از توجیه بیشتری برخوردار است به ناتوانی والدین اشاره دارد. ناتوانی از دو منبع جسمانی و روانی ناشی شود.
ناتوانی جسمانی در اثر بیماری یا کهولت سن و ناتوانی روانی به علت فقدان روحیه ای مدیریت و نظارت بر فرزندان و یا مشکلات شخصیتی عمیق تر میتواند باشد.
- نمونه ی ناتوانی جسمانی
والدینی که وقتی بچه هایشان کوچک بودند از روش استبدادی استفاده می کردند ولی اکنون که فرزندانشان بزرگ تر شده اند، دیگر حرفی برای گفتن ندارند
- نمونه ی ضعف در مدیریت
والدینی که به محض برخورد با یک مشکل ابتدا روش استبدادی را مبنای کار خود قرار می دهند اما اجبارا در مقابل مقاومت شدید بچه ها به روش فرزند سالاری تن میدهند
۳.عدم اقتدار حاصل عدم استقلال سیطره ی بزرگ ترهای فامیل
احتمال دیگری که در خانواده ی گسترده و سنتی قابل بررسی است سیطره ی بزرگ ترهای فامیل است. در این حالت ما با والدینی سر و کار داریم که اگرچه می دانند آزادی بیش از حد برای بچه ها مضر است و نمی خواهد اداره امور و سررشته ی تصمیمات در اختیار فرزندان باشد ولی متأسفانه به دلیل کمرویی و یا فقدان استقلال کافی برای تصمیم گیری و مدیریت امور خانواده اسیر دست احساسات بچه ها و اظهارنظرهای دیگران شده اند. اگر از این گروه سؤال کنیم که چرا اجازه می دهید بچه ها برای شما تعیین تکلیف کنند؟ آنها آه سردی از سینه بیرون داده و می گویند «نمیگذارند»
۴ .عدم اقتدار حاصل عدم اعتقاد به نقش تربیت اعتقاد به سرشت یا ذات فرزند
این مورد اگر چه به لحاظ آماری در بین اقشار جامعه زیاد نیست ولی تعداد محدودی جزو این گروه قرار می گیرند برخی از این والدین کسانی هستند که اعتقادی به تأثیر تربیت ندارند و میگویند از کوزه همان برون تراود که در اوست ، آنها معتقدند ذات و سرشت هر انسانی در لحظه ی اول تولدش مشخص شده است
حال چه مانند برخی تحصیل کرده ها این ذات را حاصل ژنتیک و به ارث بردن ویژگی های رفتاری والدین بدانیم و چه آنکه مانند برخی خرافه پرستان سرنوشت بچه را امری از قبل تعیین شده و امری مافوق بشری قلمداد کنیم در هر دو صورت نتیجه یکی است و آن این که والدین نمی توانند فرزندانشان را آنگونه که دلشان میخواهد پرورش دهند
واقعیت امر این است که این گروه اعتقاداتی دارند که با مشاهدات و تجربیات روزمره ی ما منافات دارد چرا که یادگیری جزو مهمترین ویژگی های بشری است و اعتقاد به جبر و سرنوشت از قبل تعیین شده چیزی جز یک چالش فلسفی و بازی با لغات و مفاهیم نیست
بچه ها واقعاً دردسر سازند
بچه ها برای والدین از صدها طریق ایجاد مشکل می کنند زندگی کردن با بچه بدون شک به این معنی است که رفتارهای مخصوصی ، در زمانهای معینی برای شما غیر قابل پذیرش است زیرا مزاحم انجام کارهای شما می باشد جلوی لذت بردن شما را از زندگی می گیرد یا باعث می شود احساس یاس کنید و یا به سادگی عصبانی شوید. والدین فرزند سالار در مقابل بچه ها اقتدار کافی ندارند و نرمش آنها باعث میشود که بچه ها از کولشان بالا روند
ما صریحاً به والدین تجویز می کنیم که وقتی رفتار بچه ها برای آنها مشکل ایجاد می کند قاطعانه رفتار کنند اما در عین حال روش های مخصوصی به آنها می آموزیم که برای بیشترشان تازگی دارد همچنین به آنها کمک میکنیم که به صورتی موثرتر و سازنده تر با بچه هایشان ارتباط برقرار کنند
دو روی سکه
اگر چه در نظر اول پذیرش این نکته دشوار است ، ولی حقیقت امر این است که بسیاری از والدین مستبد و پدرسالار با والدین سهل گیر در اساس و مبانی اعتقادات و باورهای تربیتی یکسان هستند. آنها حقیقتاً در موضع گیریها باورها یا ارزشهایشان اختلافی ندارند چون هر دو از زبان زور استفاده می کنند فقط از یک نظر با هم تفاوت دارند. والدین پدر سالار به این امید پافشاری می کنند که مقام والدینی هنوز عمل میکند ولی والدین فرزند سالار کشف کرده اند که عمل نمیکند