در ادامه مقالات فرزند پروری و بررسی والدین و خانواده های پدر سالاری قصد داریم به بررسی دقیق تر این خانواده ها بپردازیم
بسیاری از والدین پدرسالار نسبت به روابط موجود بین خود و فرزندانشان ناراضی هستند ولی معمولاً کمتر پیش می آید که آنها برای تغییر شرایط نابه سامان خانواده از خودشان شروع کنند
آنها در اغلب موارد انگشت اشاره را به سوی بچه ها نشانه میروند و بیان می کنند که اگر آنها اصلاح شوند مشکلات کمتر می شود. اما واقعیت این است که تغییر یک خیابان دو طرفه است و در بسیاری مواقع اگر هر یک از طرفین اندکی تغییر کنند مشکل به کلی برطرف می شود. اگر چه این حرف ابتدا به ذائقه ی والدین پدر سالار خوش نمی آید ولی توجه به اینکه در درجه اول ما انسان هستیم و دیگر اینکه هیچ یک از ما انسان کاملی نیستیم می تواند در روبرو شدن با غرورهای کاذب والدین ، یاری دهنده باشد. نیت درک این که اعتقادات باورها و ارزشهای شما از کجا ریشه گرفته اند و تا چه اندازه معقول و متعادل هستند ممکن است به شما کمک کند خودتان تصمیم بگیرید که آیا میخواهیدآنها را تغییر دهید یا نه؟
در اینجا در خصوص زمینه ساز ها (عوامل ) شکل گیری والدین و یا خانواده های پدر سالار می پردازیم :
نیازهای والدین پدر سالار
نیازها سرمنشا بسیاری از افکار باورها و رفتارها هستند. بخش قابل توجهی از علت رفتارها و واکنشهای غیر معقول بزرگترها به نیازهای برآورده نشده ی آنها بر میگردد . مثلاً پدری که تحمل «نه» شنیدن ندارد و به محض این که بچه ها روی حرفش حرف دیگری میزنند به شدت ناراحت می شود و در واقع دچار یک ضعف شخصیتی است و می ترسد که مبادا کنترل اوضاع به دست بچه ها بیافتد و او در حاشیه قرار گیرد.
این پدر در طی دوران کودکی به اندازه ی کافی از طرف والدینش مورد توجه نبوده و محبت کافی دریافت نکرده است . اصولاً چنین والدینی عمدتاً در حد نیازهای زیستی و نهایتاً نیازهای امنیتی گیر کرده اند.
نگرانی و توجه بیش از حد به برآورده شدن نیازهای «زیستی» و نیاز «امنیتی» باعث میشود که این نوع والدین از اهمیت نیازهای محبت کردن و مراتب بالاتر غافل شوند.
نیاز به کنترل شدید وایجاد نظم
نیاز شدید والدین مستبد و مقتدر به ایجاد نظم به این دلیل است که آنها اساساً احساس امنیت و آرامش نمی کنند این نگرانی در والدین «مقتدر» عمدتاً به علت رفتارهای کنترل طلبانه ی والدین آنها و یا تجربه های تلخ و دشواری است که روزگار در طی دوران کودکی برای آنها رقم زده است و آنها نمی خواهند فرزندانشان همان مشکلات را در زندگی متحمل شوند. از این رو سعی میکنند با ایجاد نظم و کنترل شدید ،فرزندانشان را به کار و تلاش عادت دهند.
این دیکتاتورهای خیرخواه قدرت هایی هستند که معتقدند قدرتشان ضامن سلامتی و امنیت زیردستان است. والدینی که از این روش پیروی می کنند ابراز میکنند که می دانند چه چیزی برای فرزندانشان بهترین است. آنان هیچ خوشی و لذتی را برای کودکان شان نمی خواهند مگر این که در سایه ریاست والدین باشد.
ریشه های احساس نگرانی والدین «مستبد» نیز تا حدود زیادی شبیه والدین مقتدر است با این تفاوت که احتمالاً عدم آرامش والدین مستبد به خشونت بیشتر والدین یا مربیان آنها در گذشته بر میگردد. به عبارت ساده تر آنها در گذشته به سختی تنبیه شده و مورد سختگیری قرار گرفته اند، از این رو به این روش عادت کرده و روش دیگری برای رفتار با بچه ها یاد ندارند.
احساس عدم نیاز به محبت دیدن
والدین «مقتدر» خیلی دوست دارند که مورد توجه و محبت فرزندان خود قرار بگیرند ولی از آن جایی که خودشان کمتر محبت میکنند و همچنین در منظم کردن بچه ها و ایجاد عادت به کار و تلاش در میان اعضای خانواده تندروی میکنند این امر باعث میشود که فرزندانشان از آنها دوری گزینند اما والدین مستبد و خودخواه عمدتاً با محبت بیگانه اند. آنها در برخی مواقع حتی ممکن است رفتارهای محبت آمیز بچه ها را به تمسخر گرفته و یا به سادگی و بی توجهی از کنار آن بگذرند
احساس عدم نیاز به محبت کردن
والدین «مقتدر» به بهانه ی خیرخواه بودن و به منظور پیاده کردن اصول صحیح رفتاری و اخلاقی در میان اعضای خانواده در بیشتر مواقع از محبت کردن غافل میشوند. توجیه آنها این است که محبت کردن بیش از حد بچه ها را لوس میکند حال آن که غالباً مشکل آنها کمبود محبت است .
اما بی توجهی والدین مستبد به محبت کردن بیشتر واکنشی به تجارب دوران کودکی آن هاست و متأسفانه باید گفت این والدین از آن جایی که محبت ندیده اند توان محبت کردن ندارند.
احساس عدم نیاز به کسب اطلاعات بیشتر در مورد شیوه های تربیتی
عمدتاً هم والدین «مقتدر» و هم والدین «مستبد» نسبت به کسب اطلاعات تربیتی و آشنایی با شیوه های بهتر رفتار با فرزندان بی رغبت هستند. توجه والدین مقتدر در این زمینه حول محور و اعتقادات سنتی است آنها گمان می کنند به کارگیری اصولی که از والدین خود یادگرفته اند یا بزرگترهای فامیل در گذشته میگفته اند برای تربیت صحیح فرزندان کافی است. اما والدین مستبد عمدتاً به دلیل جهل و خودخواهی به شیوه های جدید تربیتی و یافته های دانشمندان علوم تربیتی هیچ توجهی ندارند.
احساس فقدان استعداد و امکان رشد بیشتر
والدین «مقتدر» علیرغم این که به آموزه های اخلاقی توجه دارند و سعی می کنند که فرزندان خود را مطابق اصول شرع و احکام دینی تربیت نمایند ، متأسفانه نسبت به ماهیت انسانی خود و امکان رشد بینهایت بشر در مسیر خوبی ها و نیکی ها «ایمان» و «یقین» کافی ندارند حال آن که نگرش صحیح نسبت به تعالیم دینی در واقع در این شعر سعدی بیان شده است رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
اشکال بزرگ بسیاری از این والدین آن است که از رشد و تعالی شخصیت خود غافل می شوند و میگویند: " از ما که گذشت ولی سعی می کنیم بچه های خود را به جایی برسانیم "
این نگرش باعث میشود که آنها بچه ها را دستاویزی برای تحقق آرزوهای خویش بشمارند و از توجه به علایق و استعدادهای آنها غافل شوند و به طور خودخواهانه ای افکار و عقاید و حتی روش های خود را به بچه ها دیکته کنند. این روش حداقل دو پیامد ناگوار در بردارد:
- اول بچه ها دچار احساس از خود بیگانگی و اجبار میشوند.
- دوم بچه ها ناخواسته الگوی ناامیدی و بسنده کردن به شرایط و امکانات و تلاش نکردن برای بهتر شدن را از والدین خویش یاد میگیرند
بسیاری از دلایل و توضیحات والدین «مستبد» و «مقتدر» در توجیه رفتارها و باورهای اساسی خود محورهای زیر است.
- رفع نیازهای زیستی حول محور مفاهیمی نظیر دغدغه ی خواب و خوراک خوب – پوشاک خوب .....
- نیاز به امنیت حول محور مفاهیمی نظیر کنترل موقعیت ـ اشتغال خوب ـ ثروت کافی ، مسکن خوب ، اعتبار و آبروی اجتماعی ، تأیید بیرونی رفتارهای خود و.....
باورهای غلط والدین پدر سالار
باورهای غلط والدین عمدتاً تحت تأثیر چند خطای شناختی فاحش است
- تعمیم مبالغه آمیز = رفتار نوجوانان این دوره فاجعه است
- تفکر همه یا هیچ = من هرگز کوتاه نمی آیم
- عبارتهای باید دار = باید بچه ها را کنترل کرد
برخی از باورهای غلط والدین عبارتند از
- بچه ها را باید کنترل کرد در غیر این صورت آنها بزرگترها را کنترل میکنند
- بچه ها باید قدر زحمت های ما را بدانند.
- مسؤولیت رفتارهای نادرست بچه ها تماماً به عهده ی والدین است از این رو باید سریعاً و به هر قیمتی جلوی بچه ها را بگیرند وگرنه آبروریزی میشود.
- بهتر است وقتی از دست بچه ها عصبانی هستیم عقده دلمان را خالی کنیم.
- اگر به بچه ها رو بدهی اسب هم میخواهند.
- بچه ها نباید در رفتار والدین چون و چرا کنند.
- اتمام حجت و تعیین تکلیف برای بچه ها بگومگوها را میخواباند.
- وقتی بچه ها به مشکلی بر میخورند باید سریعاً اشکال کار را پیدا کرد و مقصر واقعی را شناسایی نمود.
- تنبیه، سریع ترین شیوه ی خاموش کردن رفتارهای نادرست بچه ها است. از این رو ابزار تربیتی خوبی است.
- تعریف و تمجید بچه ها را لوس میکند.
- ما نباید احساسات خودمان را به فرزندان مان بروز دهیم چرا که در این صورت اقتدار ما پیش آنها از بین خواهد رفت.
- پول خوشبختی می آورد پس والدین باید تمام عزم خود را برای کسب درآمد بیشتر جزم گنند
- انتقاد، بهترین راه اصلاح اشتباهات بچه ها است.
- همه اعضای خانواده در هر شرایطی باید والدین را دوست داشته باشند و از آنها اطاعت کنند
- بچه های ما همیشه باید برای بردن و بهترین شدن فعالیت کنند
- وقتی والدین تصمیمی گرفتند باید به هر قیمتی آن را اجرا کنند
- رنج و کار سخت شخصیت فرزندان را می سازد
باورهای والدین از کجا نشأت میگیرند
به طور کلی سرمنشا باورهای ما یا در تجربیات دوران کودکی است و یا در واقعیتهای اخیری است که به تازگی تجربه نموده و یا با آن درگیر هستیم
تجربیات گذشته
- چیزهایی که برای والدین آنها مهم بوده است
- حرفهای والدین آنها
- سبک فرزندپروری والدین آنها
- ارزش های خانواده ی پدری آنها
- تجربه های تلخ و شیرین آنها
- محتوای آموزش های رسمی و هم مطالعات بعدی آنها
واقعیت های جاری
- رسانه ها ،تلویزیون مطبوعات کتابها .....
- باورهای رایج در جامعه
- ارزش های گروه های مرجع
احساسات از کجا نشأت میگیرند؟
احساسات پیامد گریزناپذیر باورها هستند پدری که باور دارد "بچه ها را باید کنترل کرد در غیراین صورت آنها بزرگترها را کنترل میکنند" در مقابل کوچکترین استقلال طلبی فرزندان دچار ناراحتی و نگرانی می شود
این احساس ناراحتی پیامد مستقیم آن باور است. در نتیجه برای اصلاح و تعدیل احساسات همیشه باید از باورهای زیربنایی که علت شکل گیری آن احساسات محسوب میشوند شروع کرد
در نظر داشته باشید هر یک از باورهای غلط والدین پدرسالار و یا ترکیبی از چند باور می تواند احساسات نامطلوبی را به وجود آورد. در مسیر تغییر باورهای زیر بنایی گام اول این است که به شواهد و قراین موجود توجه کنید و بپذیرید که کنترل کردن و دستور دادن کودک را مسؤولیت پذیر و مستقل نمی کند.
واکنشهای افراطی والدین
فرمول کلی هر نوع برخورد والدین با فرزندان به شکل زیر است.
- رفتار کودک
- باور والدین
- احساس والدين
- واكنش والدين
مثال
- رفتار کودک = کودک حرف زشت میزند
- باور پدر = پدر فکر میکند این رفتار کودک نشانه ی بی عرضه بودن اوست.
- احساس پدر= پدر به محض این که چنین فکری از سرش خطور میکند ناراحت میشود
- واکنش پدر = پدر با عصبانیت کودک را تنبیه میکند
تفکر و تأمل در این فرمول نشان میدهد که رفتارهای کودکان به خودی خود نه خوشحال کننده هستند و نه ناراحت کننده، بلکه باور و تفسیر والدین از آن رفتار است که موجب بروز احساسات مثبت و منفی میشود
پذیرش این حرف در مرتبه ی اول ممکن است قدری دشوار به نظر آید ولی اگر بدون پیش فرض و با ذهنی آرام در مورد آن بیندیشید به همان نتیجه ای که روان شناسان مکتب عقلانی - هیجانی رسیده اند خواهید رسید به این مثال توجه کنید
کودک شما در یک میهمانی حرف زشتی به دیگری میزند و شما از او میخواهید که عذرخواهی کند. اما هرچه اصرار میکنید او زیر بار نمی رود به نظر شما این رفتار کودک چه معنایی دارد و در میهمان ها چه احساسی به وجود می آورد؟
واکنش اول = سمت راست شما فردی نشسته است که معتقد است امتناع کودک نشانگر استقلال و اعتماد به نفس اوست در نتیجه با لبخندی به شما میگوید: ماشاءالله بچه باجسارتی است خدا حفظش کند
واکنش دوم = سمت چپ شما فرد دیگری نشسته است که معتقد است امتناع کودک نشانگر لج بازی و یکدندگی اوست. در نتیجه با چهره ای درهم و ابروهای گره کرده به شما می آورند میگوید: باید بچه ها را از همین خردسالی ادب کرد
حالا می توان گفت که چرا یک رفتار مشخص این کودک دو احساس و دو واکنش متفاوت در میهمانان ایجاد کرد
باورهای متفاوت موجب احساسات و واکنش گوناگون میشود ، از این رو والدین پدر سالاری که از مشاهده ی برخی رفتارهای فرزندان خود به اوج عصبانیت و ناراحتی میرسند باید در مورد باورهای زیربنایی خود تجدید نظر کنند
نیازهای کودکان در خانواده های پدر سالار
نیازهای کودکان نیز مانند نیازهای والدین شان متنوع است و اتفاقاً درست مانند بزرگسالان کودکان سالم و متعادل آنهایی هستند که به تمامی سلسله نیازهای انسانی خود توجه می کنند. اما زندگی با والدین کنترل طلب و پدر سالار موجب میشود که بچه ها نسبت برخی نیازها حساسیت بیشتری پیدا کنند.
از جمله مهم ترین مشکلات کودکان در این خانواده ها عبارتند
- در بعد شخصی، سرخورده یا پرخاشگر
- در بعد خانوادگی، بی عاطفه و سرد
- و در بعد اجتماعی، وظیفه شناسی ولی فاقد خلاقیت به شمار می آیند
البته بچه ها در درجه ی اول برای رفع این نیاز به رفتارهای درست و مقبول متوسل می شوند اما اگر از این طریق نتوانند مورد توجه قرار گیرند و تعلق خاطر به دست آورند ابتدا باورهای نادرستی در ذهن شان شکل میگیرد و آنگاه براساس آن باورهای نادرست دست به کارهای عجیب یا اصطلاحاً رفتارهای نادرست می زنند تا این نیاز را برآورده کنند.
باورهای غلط بچه ها در خانواده های پدر سالار
ما باورهایی را که به رفتار نادرست منجر میشود باورهای غلط میخوانیم این باورها معمولاً زمانی شکل می گیرد که رفتارهای درست و معمولی بچه ها مورد توجه والدین قرار نمیگیرد.
عمدتاً باورهای بچه ها در این خانواده ها حول چند مفهوم کلی نظیر پذیرش قدرت، سرخوردگی، عدم اعتماد به نفس انتقام گرفتن و .... شکل میگیرد
برخی از باورهای غلط بچه ها در خانواده های پدر سالار عبارتند از:
- من باید از بزرگترها قوی ترها بترسم و حرف آنها را بی چون و چرا بپذیرم.
- هرکس قوی تر باشد میتواند سردیگران داد بکشد و مقاصد خودش را پیاده کند و دیگران نیز حق اعتراض ندارند.
- بزرگ ترها هر گاه به مشکلی برخورد میکنند تقصیر را به گردن کوچک ترها می اندازند و خودشان را خلاص میکنند.
- بچه ها با بزرگ ترها بسیار متفاوت هستند تنها بزرگ ترها می توانند کارهای مفید و عالی و با اهمیت انجام دهند و بچه ها غالباً بی عرضه دست و پاگیر، مزاحم و فضول اند.
- بزرگترها اگر چه مدام به بچه ها دستورات اخلاقی میدهند ولی خودشان عامل به این قوانین نیستند. از این رو دستورات اخلاقی دارای ارزش ذاتی نیستند بلکه وسیله هایی هستند که بزرگ ترها برای محدود کردن زیردستان خود تدارک دیده اند.
- بزرگترها بهتر می فهمند
- من از تنهایی کار کردن میترسم چرا که عرضه ی انجام هیچ کاری را ندارم
- من شایسته ی محبت نیستم
- من فقط زمانی بچه ی شایسته ای میشوم که به شدت هرچه بیشتر تلاش کنم و مورد تأیید والدینم قرار گیرم.
- در این دنیا دو گروه انسان وجود دارد قوی ترها و ضعیف ترها قوی ترها فقط به فکر خودشان هستند.
- با انجام کارهای عجیب میتوانم مورد توجه والدین قرار بگیرم حالا مهم نیست برای آنها مشکل درست میکنم یا نه
- تنها با انتقام گرفتن از والدین دلم خنک می شود
- من دوست داشتنی نیستم ، میخواهم آنها هم مثل من ناراحت باشند.
- با اظهار عجز و مظلوم نمایی میتوانم توجه والدینم را به دست آورم
- با ریاست طلبی و زورگویی میتوانم مورد توجه قرار بگیرم ، حتی اگر این کار به جنگ و دعوا بکشد و مامان و بابا من را دعوا کنند.
باورهای نادرست این کودکان چگونه شکل می گیرد
هرخانواده خلق و خوی خاص خود را دارد ما به این خلق و خو، «جو خانواده» میگوییم. در ضمن بزرگسالان هر خانواده ای ارزش هایی دارند ، ترکیب جو خانواده و ارزشهای بزرگ ترها است که به کودکان می فهماند خانواده به چه چیزهایی اهمیت میدهد.
مثلا در خانواده ی پدرسالاری که پدر به فوتبال یا هر ورزش دیگری علاقه دارد و مسابقات ورزشی را با دقت و حساسیت از تلویزیون دنبال میکند بچه ها نیز فوتبال را امری مهم تلقی خواهند کرد
ارزش های خانواده نیز خواسته یا ناخواسته به کودکان منتقل می شود. مثلاً در خانواده ی پدر سالاری که بچه ها برای همکاری با یکدیگر ترغیب می شوند ولی والدین با هم همکاری و تعامل ندارند ناخواسته ارزش تکروی و خود محوری آموزش داده میشود.
از این رو بسیاری از چیزهایی که بچه ها از خانواده می آموزند به صورت رسمی و آشکارا به آنها گفته نشده است البته همه ی خواهر برادرهای یک خانواده از رفتارها ارزشها و باورهای والدین به یک اندازه و یک شکل تأثیر نمیپذیرند .
این مسأله باعث می شود که برخی والدین پدر سالار اساساً تأثیر اعمال و رفتارهای خود را بر فرزندان دست کم بگیرند و مثلاً بگویند : اگر عدم همکاری من در منزل باعث خودخواهی و رئیس مآبی این فرزندم شده چرا فرزند دیگرم این طوری نشده؟
پاسخ این سؤال را باید در چند عامل جستجو کرد.
- اول: موقعیت کودک در خانواده روی نوع تأثیر پذیری او اثر میگذارد.
- دوم سرشت و استعداد هر یک از بچه های ما با دیگری متفاوت است.
- سوم دختر یا پسر بودن بچه ها در اثر پذیری آنها از رفتارهای خاص تأثیر دارد.
- چهارم هر سنی حساسیت های خاص خودش را دارد بنابراین میزان اثر پذیری یک رفتار روی بچه ها بسته به این است که در چه سنی آن را تجربه کرده اند
موقعیت کودک در خانوادههای پدر سالار
تک فرزند :
تک فرزندها محور توجه هستند در نتیجه گاهی اوقات با بچه های دیگر کنار نمی آیند. بسیاری از تک فرزندها بیشتر وقت شان را در تنهایی، با پدر و مادر و یا دوستان خود می گذرانند. آنها گاهی اوقات بسیار خلاق هستند و اعمال پخته و بزرگ سالانه انجام میدهند
از آن جایی که تأثیر پذیری این بچه ها از والدین زیاد است معمولاً چنین تک فرزندهایی به خوبی الگوی پدرسالاری را اخذ میکنند و عمدتاً رئیس مآب و خود محور میشوند.
فرزند ارشد:
فرزند ارشد محافظه کار است چرا که زمانی تک فرزند بوده ولی آن موقعیت را با تولد فرزند بعدی از دست داده است. تقسیم شدن توجه والدین برای او سخت است. فرزند ارشد دوست دارد رئیس و منحصر به فرد باشد. بسیاری از فرزندان ارشد، زمینه ی خوبی برای رهبری دارند معمولاً نظام تربیتی پدرسالاری به گونه ای است که بچه های بزرگتر نسبت به بچه های کوچکتر حکم والدین را دارند و در غیاب آنها می توانند از کلیه ی اختیارات یک والد پدر سالار استفاده کنند. این امر اگرچه به مسؤولیت پذیری صحیح بچه ها منجر نمیشود ولی انگیزه ی مدیریت و رهبری کردن را در بچه های ارشد بالا می برد.
فرزند دوم :
به فرزند دوم مثل فرزند ارشد توجه کامل نمیشود. او سعی میکند پا به پای خواهر و برادر بزرگترش بیاید یا از آنها سبقت بگیرد فرزند دوم گاهی اوقات برعکس فرزند ارشد عمل میکند برای مثال اگر فرزند اول خانواده درس خوان است فرزند دوم سعی میکند از مسیری غیر از درس و تحصیل به موفقیت برسد در خانواده های پدر سالار این ویژگی تشدید میشود چرا که بین فرزندان اول و دوم اگرچه به لحاظ سن تفاوت چندانی نیست ولی از نظر جایگاه و اعتبار تفاوت زیادی وجود دارد از این رو فرزندان دوم برای نشان دادن برتری خود به والدین دست به کارهای عجیب می زنند و معمولاً از زبان چرب و نرم تری برخوردار هستند
فرزند وسط
فرزند وسط معمولاً بین فرزند ارشد و بچه های کوچکتر گیرکرده و تحت فشار است. فرزندان وسط معمولاً راه و رسم کنار آمدن با هر آدمی را یاد میگیرند. بعضی از فرزندان وسط به اندازه تک فرزندها و فرزندان ارشد اعتماد به نفس ندارند. بسیاری از آنها البته دنبال انصاف هستند و وقتی بی انصافی را حس میکنند «بچه های مشکل داری» میشوند که برای جلب توجه دیگران به رفتارهای نادرستی دست میزنند
فرزند کوچک:
فرزندان کوچک به اندازه ی فرزندان ارشد مجبور نیستند روی پای خود بیایستند این بچه ها گاهی اوقات رئیس مآب و متوقع می شوند. گاهی نیز جذاب و دوست داشتنی عده ای از جذابیت خود برای کمک گرفتن استفاده میکنند. گروهی نیز تسلیم میشوند چون نم یتوانند رفتارهای بچهه ای ارشد را انجام دهند برخی هم حداکثر تلاش خود را به خرج میدهند تا به اندازه ی خواهر - برادرهای بزرگ ترشان ماهر شوند.
حرفها و اعمال والدین پدر سالار
والدین نمی توانند موقعیت فرزندشان را در خانواده تغییر دهند اما میتوانند با استفاده از ابزارها و امکاناتی که در اختیار دارند اثرات احتمالی و نامطلوب موقعیت فرزند در خانواده را به حداقل ممکن کاهش دهند متأسفانه اکثر والدین به ویژه پدرسالارها از امکاناتی که در اختیار دارند کمتر آگاهند.
تأثیر حرفهای والدین آن قدر زیاد است که برخی روانشناسان از آن به عنوان " پیش گوییهای غالباً تحقق پذیر" یاد کرده اند به این صورت که حرف های امیدبخش و مثبت معمولاً منجر به شکل گیری صفات و باورهای مطلوب و حرفهای ناامیدکننده و تحقیر آمیز منجر به پدید آمدن صفات و باورهای نامطلوب میگردد.
البته از آن جایی که والدین معمولاً به تأثیر این عبارتها توجه ندارند بیشتر به صورت شوخی و یا طنز از کنار آن می گذرند ولی با كمال تعجب بعدها متوجه می شوند آنچه درباره ی فرزندشان میگفتند اتفاق افتاده
ای البته برخی از والدین حتی در این مرحله نیز کوتاه نمی آیند و ابراز میکنند که
- دیدی این بچه همان طور که همیشه میگفتم "بیکار و هرزه از آب درآمد"
- می دانستم که این دخترم یک چیزی میشود
والدین پدر سالار بی آن که بخواهند با لقبها، متلک ها شوخی ها و یا تکیه کلامهایی که در ارتباط با هر یک از بچه ها به کار می برند سرنوشت آنها را رقم می زنند.
شاید این حرف اندکی اغراق آمیز به نظر آید ولی وقتی به حساسیت بچه ها نسبت به عقاید و اظهار نظرهای والدین توجه کنید و محاسبه کنید که در طی دوران رشد ، از کودکی تا سالهای نوجوانی و جوانی بچه ها و والدین چند ساعت با هم از نزدیک تعامل دارند و در چه موقعیت های حساسی بچه ها همان عبارت های همیشگی و تکراری را از والدین میشوند آنگاه در می یابید که اثر حرفها و انتظارات و حتی نگرش های والدین روی بچه ها امری واقعاً جدی است و از آن عجیب تر این که تکرار یک عبارت نادرست یا شوخی نه تنها روی بچه ها اثر میگذارد بلکه به تدریج باورهای عمیق والدین را نیز نسبت به بچه ها عوض میکند.
بازی با سرنوشت فرزندان
والدین پدرسالار بی آن که خود بخواهند در اغلب موقعیت ها مشغول نگارش فیلمنامه ای هستند که بازیگر آن فرزندان شان می باشند تلخی این ماجرا و عمق فاجعه زمانی آشکار می شود که متوجه شویم بیشتر این فیلم نامه ها با بی دقتی و در قالب هجو، طنز و یا تراژدی نوشته میشود.
در این جا نیز باید یک بار دیگر بین "نیت خیر" و "روش درست" تمایز قایل شد. بله واقعیت این است که هیچ پدر و مادری نمی خواهد فرزندش را همچون مترسکی اسیر و آلت دست رویاها و چشم اندازهای پست و حقیر نماید اما در عمل رفتار بیشتر والدین به گونه ای است که این اتفاق تلخ به وقوع می پیوندد.
شیوه ی کار والدین برای تحقق این پدیده ی شگفت انگیز به شرح زیر است.
- به فرزندان خود به طور جدی یا در غالب شوخی القاب یا برچسب های منفی نسبت می دهند.
- وقتی فرزندان آنها بر طبق برچسب های منفی عمل میکنند روی رفتار نادرست آنها تأكيد می نمایند و آن را شاهدی دال بر درستی پیش بینی های قبلی خود قلمداد میکنند.
- آنها فرصت هایی به وجود نمی آورند که فرزندانشان تصویر جدیدی از خویش به دست آورند
- بچه ها را در موقعیت هایی قرار نمیدهند که بتوانند خودشان را به گونه ای متفاوت ببینند
- از فرزندانشان انتظار دارند مطیع و سرسپرده ی اوامر آنها باشند
- از بیان واقعیت ها و دادن آگاهی های لازم به فرزندان خود امتناع میکنند و پرسش های آنها را نیز معمولاً با سانسور و یا سوگیریهای مصلحت اندیشانه جواب میدهند
احساسات گریزناپذیر بچه ها
احساسات بچه ها از کجا ناشی میشود؟
احساسات بچه ها نیز مانند بزرگترها پیامد گریزناپذیر باورهای آنهاست.
بچه ای که باور دارد باید از بزرگترها حساب ببرد و حرف آنها را بی چون و چرا پذیرا شود در برابر والدین به هیچ نحو به خود ، اجازه ابراز وجود نمی دهد وهمیشه در حال سرکوب کردن عقاید ونظریات شخصی خویش است در نتیجه دچار احساس ناراحتی وافسردگی می شود
واکنش های افراطی فرزندان
فرمول واکنش های بچه ها درست مانند فرمول کلی هرگونه برخورد با واکنش والدین است.
- منابع شکل گیری ها باورها
- باور کودک
- احساس کودک
- واکنش کودک
- باور والدين
- احساس والدين
- واكنش والدين
مثال:
- رفتار والدین = پدر به کودک می گوید به هیچ وجه اجازه نداری به جعبه ی ابزارهای من دست بزنی کند.
- باور کودک = کودک گمان می کند که باید در برابر حرف پدر سکوت و اطاعت محض اختیار کند
- احساس کودک = از این فکر دچار احساس سرخوردگی و ناکامی میشود.
- واکنش کودک = کودک میل به کنجکاوی را در خود سرکوب میکند و از آن پس در هیچ فعالیتی به طور خودانگیخته وارد نمی شود
- باور والدين = والدين عدم نشاط و بی رغبتی کودک را دلیلی برای درستی پیش فرضها و عقاید منفی خود در مورد کودک تلقی میکنند
- احساس والدین = والدین دچار احساس یأس و گاهی خشم میشوند
- واکنش والدین = والدین برای تحریک و فعالیت بیشتر ،بچه با شدت بیشتری به امر و نهی می ردازند.
چرا والدین پدر سالار این قدر زود عصبانی میشوند؟
والدین معمولاً از واژه ی عصبانی زیاد استفاده میکنند در صورتی که تحقیقات نشان داده است مردم فقط در دو درصد اوقات واقعاً عصبانی می شوند اما در عمل به علت دشوار بودن کشف احساس واقعی عمدتاً از اصطلاحاتی استفاده میکنند که بیانگر عصبانیت است
والدین بسیاری در گفت و گوهای تخصصی با مشاوران اعتراف کردند که آنها در مواردی بیش از آنچه که لازم بوده ابراز عصبانیت نموده اند واقعیت امر این است که آنها به احساس واقعی خود دسترسی نداشتند بنابراین در ورای بیشتر عصبانیت ها احساس دیگری وجود دارد.
مثلاً پسر بچه ده ساله ای کالسکه ی خواهر نوزادش را به صورت خطرناک و تندی هل میدهد. مادر با او اینگونه برخورد میکند من از دست تو خیلی عصبانیم چون او را خیلی تند هل دادی و ممکن بود سراو بلایی بیاید در این جا احساس اولیه مادر احتمالاً «ترس» بوده و بیان دقیق تر می توانست چیزی شبیه این باشد
«وقتی میبینم تو بچه را این قدر تندهل میدهی میترسم چون ممکن است بیفتد و بدجوری صدمه ببیند».
گاهی نیز والدین پدرسالار با ابراز عصبانیت میخواهند بچه را بترسانند یا به آنها درسی بدهند، به این امید که آنها دیگر هرگز آن کار را تکرار نکنند.
پس والدین عصبانیت را ، خود تولید می کنند آنها حالت عصبانیت را به خود می گیرند نقش عصبانیت را بازی میکنند خودشان دکمه ی عصبانی شدن خودشان را میزنند مقصود این نیست که بگوییم عصبانیت آنها واقعی نیست چون همه میدانند خشم چه احساسی است، آدم میلرزد از درون میجوشد و صدایش میلرزد اما این نشانه های زیستی - بدنی بعد از اینکه شما شروع به بازی نقش عصبانیت کردید به وجود می آیند
برای پیشگیری از عصبانیت و یا هنگام عصبانیت چه باید کرد؟
به محض این که از درون احساس برافرختگی کردید آیینه ای جلوی خودتان بگیرید و از خود بپرسید:
- من واقعاً چه احساسی دارم احساس اولیه ی من چیست؟
- رفتار بچه ام باعث ایجاد چه احساسی در من می شود؟
کشف احساسات واقعی خودتان و در میان گذاشتن آن با فرزندان در بیشتر موارد شما را به هدفتان که وادار کردن آنها به تغییر رفتار است، می رساند.
بعضی والدین طوری رفتار میکنند که گویی عصبانیت تنها احساسی است که آنها میتوانند تجربه کنند چون پیامهای ارسالی آنها برای فرزندانشان تقریباً همیشه با خشم و عصبانیت همراه است.
عصبانیت معمولاً یک احساس ثانوی است که برپایه ی یک احساس اولیه می چرخد. این احساس ممکن است ترس ،رنجش ، خجالت یا احساساتی از این دست باشد و اگر والدین فقط بتوانند با احساس اولیه خود ارتباط یابند دیگر لازم نیست عصبانی شوند
در ضمن توجه داشته باشید که زیر نظر گرفتن احساسات شخصی و واکنشهایی غالباً نسبت به رفتارهای بچه ها نشان می دهید می تواند به خودآگاهی و شناخت عمیق تر شما از خودتان منجر شود چرا که پس از مدتی ناخودآگاه از خودتان خواهید پرسید
- من در عمق درونم چه احساسی دارم؟
- به کدام یک از نیازهایم نرسیده ام؟
ممکن است دریابید که عصبانیت شما به خاطر کارهای بچه ها نیست، بلکه به این دلیل است که برای خودتان کاری نمیکنید